اگزیستانسیالیسم چیست؟
مقدمه:
فلسفه ی کلاسیک با هگل به پایان رسید، زیرا از آن پس دیگر ساختن دستگاه های فراگیر فکری که همه چیز را به گونه ای هماهنگ، معقول و مشروع در برگیرد، به کار ابلهانه ای تبدیل شده است. چنین کاخ هایی هنوز شگفت آورند، اما دیگر کسی نمی تواند در آنها زندگی کند. خوشایندی و واقعیت وجود انسان، خطرها و پیروزی های آن، تلخی ها و شیرینی های آنرا باید در بیرون و در میان خیابان جستجو کرد.
یکی از فلسفه های دوران اخیر که همچون مارکسیسم از فلسفه ی هگل منشعب شد و توانست چنین جایگاهی پیدا کند، بی شک فلسفه ی اگزیستانسیالیسم است که بیشتر به مدد آراء، اندیشه ها و تلاش های کسی چون ژان پل سارتر به خیابان ها و کافه ها کشیده شد و در واقع از کلاس های خشک و رسمی درس فلسفه وارد بطن جامعه شد .
تاریخ :
فلسفه ی اصالت وجود یکی از شایع ترین نهضت های فلسفی مغرب زمین است. مبانی ایدئولوژیکی این نهضت فکری در نظریات اصالت نمودی ادموند هوسرل فیلسوف ایدئالیست آلمانی و کیرکگارد فیلسوف دانمارکی نهفته است.
گفته شده که قبل از کیرکگارد مقدمه این فلسفه در افکار متفکرانی که رنگ دینی داشتند مثل پاسکال می توان دید.
کتاب اندیشه های پاسکال سعی دارد چگونگی کوشش بشر برای فراموش کردن وضع و موقعیت خود را از طریق انحراف و فلسفه نشان دهد. فلسفه صرفاً می تواند ما را به شک گرایی برساند که ما باید خود را از شک گرایی با استفاده از شناخت شهودی حقیقت محفوظ بداریم. ما در جستجوی سعادتیم اما آن را جدای از دین نخواهیم یافت.
دیدگاه های پاسکال به سختی تشکیل یک کل منسجمی را می دهند. پاسکال دیدگاه خاصی در مورد مذهب داشت یه این معنی که تنها ایمان است که شناخت بر آن استوار باشد و نه چیز دیگر. دیدگاه دینی او کاملاً علیه فلسفه است. در دوران معاصر پاسکال به خاطر تصویری که از وضع و موقعیت بشر ارائه کرده است مورد توجه متفکران اگزیستانسیالیسم قرار گرفته است.
کلمه :
اصطلاح « اگزیستانسیالیسم یا وجود» هستی ناآگاه و درونی انسان را به معنی شکل متمایزی از وجود بالفعل اشیاء و عالم تلقی می کند. به این معنی اگزیستانسیالیسم به آن صورت که وجودی های غربی معتقدند در لحظه های بحرانی نظیر لحظه ی مرگ تجلی می کند، نمایان می شود.
داستایوفسکی می گوید: «اگر خدا- واجب الوجود- نباشد ، هر کاری ممکن است.»
این سنگ بنای اول اگزیستانسیالیسم است. در واقع اگر واجب الوجود نباشد هر کاری مجاز است. پس انسان وانهاده شده است. زیرا بشر، نه در خود و نه در بیرون از خود، امکان اتکا نمی یابد . باید گفت که بشر، از همان گام اول، برای کارهای خود عذری نمی یابد، وسیله ای نمی یابد تا مسولیت وجود خود را بر آن بار کند .
ارائه تعریفی جامع از اگزیستانسیالیسم عملاً محال است. ولی می توان به یک مضمون که اگزیستانسیالیسم را از صور سنتی تر فلسفه متمایز می کند، اشاره کنیم. و اینکه تاکید اصلی فلسفه ی وجود بر انسان است. این به این معنا نیست که این فلسفه لزوماً انسان مدارانه است، بلکه فقط به این معناست که وقوف دارد بر این که آدمی کلید فهم عالم است و نخستین پرسشی که فلسفه باید به آن بپردازد این است که آدمی چیست؟
سارتر معتقد بود که وجود گرایی انسان گرایی است. مقصودش این بود که فلاسفه اگزیستانسیالیست انسانیت را مبدأ کار خود قرار می دهند.
دلمشغولی و توجه کلی وجود گرایی ارائه شرح و روایتی است از این که وجود داشتن در مقام انسان در جهان چگونه است و به چه می ماند؟ هر چند اجماع و اتفاق رأی کاملی در این باره وجود ندارد که این شرح و روایت باید چه محتوایی داشته باشد: هم بی خدایی سارتر و هم تفکر دینی مارسل و بوبر در اندیشه وجود گرایی جای داده شده اند.
علی اصول مبانی نظری این فلسفه بر حمایت از هر نوع اندیشه ضد عقلی استوار است. به عبارت دیگرجهان درونی خود تنها به یاری اشراق و نور باطن قابل دریافت است. آزادی به معنای این فلسفه با یک دید اصالت ارادی بررسی می شود. پیداست آزادی به این معنی مستلزم انکار وابستگی آن به ضروریات عینی است. اگزیستانسیالیسم اعلام می دارد در صورتی که خدایی وجود ندارد، اقلاً موجودی هست که وجود او قبل از جوهر اوست .
اگزیستانسیالیسم در برابر این عقیده که ماهیت یا جوهر انسان، شخصیت و سرنوشت هر کس را تعیین می کند، معتقد است که:
هستی هر کس واقعه ای منحصر به فرد و مقدم است. ماهیت یا ذات هر کس محصول تدریجی و دائم التغیر هستی او در جریان زمان است. در اگزیستانسیالیسم هایدگر و سارتر، هستی انسان پس از مرگ خدا هم مورد مطالعه قرار می گیرد یعنی تنهایی و اضطراب فرد در جهانی تهی از رهنمود الهی و ارزش اخلاقی .
این فلسفه به تحقیق در حیات فردی و جهان درونی شخص می پردازد، و از طرف دیگر، به مدعیات و دستورات علم کمال بی اعتنایی را دارد و آنها را نسبت به مصالح دقیق فلسفه بیگانه می داند. این فلسفه اشکال گوناگون دارد و بعضی مخالف بعضی دیگرند. هر چند آنان روش واحد به کار می گیرند و خاستگاه آنها یکی است ، اغلب به نتایجی کاملاً ناسازگار و غیر موافق می رسند . بعضی مانند کیرکگارد متدین و خداپرست هستند ، حال آنکه برخی مثل نیچه و سارتر خدا را منکر هستند. با این وجود همه طرفدار اگزیستانسیالیسم هستند .
وجه مشترک این دو گروه تنها این است که همه معتقدند وجود مقدم بر ماهیت است، یا به عبارت دیگر، فلسفه را باید از درون گرایی آغاز کرد. ماهیت یعنی مجموعه اسلوب ها و دستورالعمل و کیفیاتی که ایجاد شیء و تعریف آن را میسر می سازد مقدم بر وجود است .
از نظر فیلسوفان ، فرد بشری مفهومی را که در اندیشه خداوند وجود دارد تحقق می بخشد (یعنی بشر آزاد نیست). بشر، ابتدا وجود می یابد، متوجه خود می شود، در جهان سر بر می کشد و سپس خود را می شناسد؛ یعنی تعریفی از خود به دست می دهد.
اگزیستانسیالیسم هیچ گاه نمی خواهد انسان را در نومیدی غوطه ور سازد. اما اگر بنا به گفته ی مسیحیان، هر اندیشه ای که واجب الوجود را باور نداشته باشد ، نومیدی تلقی می شود، در این صورت اساس کار این فلسفه بر نومیدی است .
اگزیستانسیالیسم فلسفه ای الحادی بدان مفهوم نیست که همت خود را سراسر وقف اثبات بطلان واجب الوجود - خدا- کند، بلکه به مفهوم صحیح تر، اعلام می کند به فرض بودن واجب الوجود نیز، کار دگرگون نمی شود.
اما قائلان به اصالت وجود معتقدند که نفی وجود خدا هیچ تاثیری در سایر امور ندارد، زیرا می توان همان موازین امانت، ترقی و انسانیت را دوباره به دست آورد و در ضمن از قید این مفهوم کهنه رهایی یافت تا خود به خود و بی سر و صدا راه زوال و نابودی بپیماید.
اگزیستانسیالیست ها از اینکه در یک جهان ناممکن ِ ممکن خود را عاطل و باطل و متروک می یابند و از اینکه یتیمان بی پناهی هستند که از تسلای مادرانه عقل و ضرورت محرومند، به دلتنگی می نالند.



تار و پود هستیم بر باد رفت،اما نرفت