دیدگاه ایده آلیسم در مورد کودک و نوجوان

ایده آلیسم قدیمی ترین فلسفه نظام دار در فرهنگ غرب است و به لحاظ تاریخی به زمان افلاطون در یونان باستان برمی گردد. به طور کلی ایده آلیست ها معتقدند که اندیشه ها[1] تنها واقعیت موجود می باشند، البته تمام ایده آلیست ها جهان مادی را رد نمی کنند بلکه اکثرا معتقدند که تحول، بی ثباتی و بی اطمینانی از ویژگی های خاص جهان مادی است. امروزه فلسفه ایده آلیسم دارای شاخه های متعددی شده است که می توان به 1- ایده آلیسم افلاطونی 2- ایده آلیسم مذهبی 3- ایده آلیسم جدید اشاره کرد.

 

تعلیم و تربیت ایده آلیستی اهداف متعددی را در بر می گیرد که از مهم ترین آنها می توان به موارد زیر اشاره کرد: 1- جستجوی حقیقت[2] 2- خودشکوفایی[3] 3- رشد منش 4- رشد ذهنی

در حالی که اصرار ایده آلیست ها بر برنامه درسی کم نیست، آنان تاکید می کنند که مهم ترین عامل تعلیم وتربیت در هر سطحی این است که شاگردان را به سمت تفکر کردن سوق دهیم.  ایده آلیست ها معتقدند که اندیشه ها می توانند زندگی را تغییر دهند. مسیحیت و مارکسیسم روزگاری یک اندیشه محض بود اما همین اندیشه جوامع متعددی را دگرگون ساخته است. به نظر ایده آلیست ها آدمیان از طریق گسترش قدرت تفکر، قادرند موجوداتی شریف تر و عاقل تر شوند. آنان استفاده از آثار کلاسیک را برای انسانی کردن تجارب یادگیری تشویق می کنند.

 

ایده آلیست ها معتقدند که از میان تمام عواملی که در گذشته تکامل انسان را باعث شده،  مهم ترین عامل، ذهن او بوده  در نتیجه ذهن است که باید رشد یابد و پرورش پیدا کند.

 

دیدگاه ایده آلیسم در مورد کودک

افلاطون معتقد است که کودک معرفت را خلق نمی کند بلکه آن را کشف می کند، او در جای دیگر به صورتی افسانه های و جذاب غیب گویی می کند که روح انسان روزگاری از شناخت حقیقت برخوردار بوده است اما با جای گرفتن در بدن مادی، آن شناخت خراب و تباه شده است. بنابراین کودک باید سخت تلاش کند تا آنچه را که قبلا می دانسته، به یاد بیاورد.  « نظریه یادآوری» از سوی سقراط که خود را قابله ای می دانست که به افراد آبستن معرفت، یعنی معرفتی که هنوز متولد نشده، کمک می کند، تبیین شده است.

ایده آلیست ها بر این باور بودند که کودک بایستی از طریق روح خود رد جستجوی معرفت واقعی باشد و بر این اساس بود که رویکرد شهودی به تعلیم و تربیت راه پیدا کرد چرا که آنان بر این عقیده پای فشردند که توجه به پدیده های جسمانی ما را از رسیدن به شناخت واقعی منحرف می کند.

ایده آلیست ها انسانها را موجوداتی متفکر می دانند. آنها به انسان به عنوان موجودی که تفکر می کند، می خورد، می خوابد و تنفس دارد می نگرند و مهم تر از همه این ها انسان را موجودی می دانند که حیطه تفکر او از پست ترین تا بالاترین نقطه است. به عنوان مثال افلاطون معتقد بود که پست ترین نوع تفکر « ظن» نام دارد. در این مرحله افراد به مدد تفکر دیگران یا نوشته های آنان خود را به بالاترین سطح برسانند. کودک در این دیدگاه شخصیت محدودی است که برای شبیه شدن به آرمانی نامحدود، رشد می کند. به دلیل خاص یادگیرنده، معلم باید در این مسیر وظیفه اصلی هدایت او را به عهده داشته باشد. ایده آلیست  براین باوراند که کودک به عنوان مخلوق خدا موجودی محترم است. فرد در این دیدگاه می تواند به سمت خدا حرکت کند و او را بشناسد.

 

دیدگاه رالیسم در مورد کودک و نوجوان

رالیسم نیز مانند ایده آلیسم یکی از قدیمی ترین فلسفه ها در فرهنگ غرب است که تاریخ آن به یونان باستان بر می گردد. رالیسم نیز دارای شاخه های متعددی می باشد از جمله می توان به رالیسم کلاسیک، علمی طبیعی و عقلانی اشاره کرد. شاید اصلی ترین شاخه رالیسم همان باشد که به نظریه استقلال مشهور است. صاحب نظران این مکتب اعتقاد دارند که واقعیت، معرفت و ارزش، مستقل از ذهن انسان وجود دارد به تعبیر دیگر رالیسم عقیده ایده آلیست ها را که تنها اندیشه ها واقعی هستند را مردود می داند یعنی رالیست ها معتقدند که ماده واقعی است نمونه روشنی ازواقعیت مستقل می باشد.

نظریه پرداز اصلی این مکتب ارسطو می باشد. او معتقد بود که بدن و ذهن انسان همانگونه که افلاطون آنان را در تضاد با هم می دید، با یکدیگر مخالف نمی پنداشت او معتقد بود که بدن ابزاری است که به وسیله آن اطلاعات را از طریق ادراک حسی دریافت می کنیم. اطلاعات خام حسی به وسیله استدلال ذهنی سازماندهی می شوند و ذهن از این طریق به اصول کلی می رسد.

رالیست ها همچون ارسطو و توماس آکویناس معتقدند که معلم واقعی خداست. اما اگر انسانی تدریس می کند تنها توسط نمادها به چنین کاری موفق می شود. ذهن آدمی به صورت مستقیم نمی تواند با ذهن انسان دیگر ارتباط برقرار کند بلکه این ارتباط غیر مستقیم است. تنها خدا می تواند مستقیما به درون یعنی به روح آموزش دهد. تنها کاری که از دست معلم بر می آید تلاش برای برانگیختن و هدایت یادگیرنده از طریق علائم، نمادها و تشویق است.

از دیدگاه رالیست ها راه منتهی به روح ( خدا) از خلال حواس جسمانی عبور می کند و تعلیم و تربیت این راه را باید برای موفقیت در آموزش بکارگیرد. از نظر این دیدگاه کودک می تواند دانش را از طریق داده های حسی کسب کند و دانش می تواند آدمی را به خدا برساند به شرطی که یادگیرنده از دیدگاهی مناسب به موضوع بنگرد.

واتیهد از جریان موزون تعلیم و تربیت بر حسب سه مرحله اصلی سخن به میان می آورد. مرحله اول که از تولد تا 14سالگی ادامه دارد مدحله تجربه است. ویژگی اساسی کودک در این مرحله کشف مسائل ساده، طرح سئوال و کسب تجربه های جدید است. مرحله دوم که ازچهار سالگی شروه و تا هجده سالگی را شامل می شود مرحله دقت نام دارد و ویژگی اصلی آن مطالعه منظم دانش ویژه و خاص است. مرحله سوم که از هجده سالگی شروع  و تا حدود بیست و دو سالگی ادامه می یابد، مرحله سوم تعمیم است. در این مرحله تاکید می شود که دانش پژوهان افرادی موثر و قادر به کاربرد اصول دانش در زندگی و استفاده از تجربه های بلافصل می باشد.

رالیست ها معتقدند که برنامه درسی باید شامل دروسی همچون خواندن، نوشتن، نقاشی کردن، جغرافیا، کیهان شناسی، حساب، تاریخ، اخلاق و قانون باشد. یکی دیگر از ویژگی های تاریخی برنامه درسی رالیست ها استفاده از مطالعات عینی در تعلیم و تربیت است. به عنوان مثال کمنیوس متخصص الهیات و مربی قرن ششم اولین کسی بود که استفاده زیاد ازتصاویر را در فرایند آموزشی توصیه نمود.

در حالت کلی رالیست ها با اندیشه جان لاک که ذهن کودک را به لوحی سفید تشبیه کرد موافق هستند در حالی که ایده آلیست ها عکس این قضیه را مورد قبول قرار می دهند.

 

دیدگاه پراگماتیسم در ارتباط با کودک ونوجوان

ریشه کلمه پراگماتیسم واژه ای یونانی به معنای کار است. پراگماتیسم فلسفه ای است که ما را به جستجوی فرایند ها و اموری که برای یاری ما جهت بدست آوردن اهداف مطلوب به بهترین وجه عمل می کند، ترغیب می کند. پیشینه پراگماتیسم را می توان در کارهای شخصیت هایی چون بیکن، جان لاک، روسو و داروین سراغ گرفت. اما عناصر فلسفی که به پراگماتیسم به عنوان یک فلسفه اصیل ثبات و نظ بخشیده، قبل ازهر چیز نوشته های چارزساندرز پیرس، ویلیام جیمز و جان دیوئی است.

 

محوریت تجربه در فلسفه پراگماتیسم:

تجربه انسان یک جزء مهم فلسفه پراگماتیسم است. این جزء و تاکید محوری بر آن به پراگماتیسم کمک کرده تا جهت گیری قطعی محیطی پیدا کند. اما تاکید بر تجربه پیشینه درسنت های فلسفی انگلیسی و اروپایی دارد. به عنوان مثال جان لاک راههایی را که به موجب آن انسان تجربه کسب کرده و به سوی شناخت اشیاء در حرکت است را بررسی نموده و بررسی های او ذهنش را به این نکته متوجه کرد که ذهن فرد هنگام تولد خالی است یعنی لوحی سفید است. اندیشه ها آن طور که افلاطون معتقد بود ذاتی نیست بلکه حاصل تجربه می باشد.

اما نظر لاک در مورد تجربه مشتمل بر خطاهای درونی بود و مشکلاتی را به بار آورد.  اصرار او بر اینکه ذهن لوحی سفید است، ذهن را چون ابزاری منفعل و نقش پذیر تلقی نمود. نتیجه منطقی این مطلب آن است که تصور لاک به تمایز ذهن از بدن منجر می شود.

به نظر جان دیوئی این چارلز پیرس که بن بست ایجاده شده ازسوی جان لاک را گشود. اندیشه ها نباید به عنوان تاثیری مجزا بریک تابلوی سفید، بلکه باید به مثبه اجزایی از تجربه که از ارتباط درونی برخوردار است، ادراک شود. دیوئی این نکته را بدان معنی پذیرفت که اندیشه ها باید در مورد یک مشکل مشخص به جای معرفی به عنوان ساختار صرف ذهنی، از لحاظ کارکرد تعریف شود. دیوئی اشاره نمود که دیدگاه لاک در مورد ذهن بسیار انفعالی است چرا که به معنی آن است که اندیشه های انسان را قبل از هرچیز، منابع خارجی شکل می دهند.

دیوئی همچون کانت به اهمیت ذهن به عنوان عاملی فعال در ارائه اندیشه ها و نیز وسیله ای برای تغییر در محیطی که به نوبه خود ما را تحت تاثیر قرار می دهد، اشاره می کرد. او دائما ماهیت انتقالی ارتباطات بین موجود و محیط را مورد تاکید قرار می دهد.

یکی دیگر از نظریه پردازان پراگماتیسم  یعنی پیرس اشاره می کند که شناخت صحیح هر چیز، به بررسی اندیشه ها در تجربه واقعی بستگی دارد. اندیشه ها فی ذاته و به خودی خود چیزی بیش از فرضیه نیست مگر آنکه بر سندان تجربه آزموده شود. برای جیمز نیز نخستین فرضیه تجربه انسان است. دیوئی نیز تجربه را در ادراک انسان از امور امری مهم قلمداد می کند. به نظر او تجربه فقط یک رویداد مجزا نیست تجربه عمق داشته و به طبیعت می رسد. تجربه و طبیعت دو امر مجزا از هم نیستند بلکه تجربه بخشی از طبیعت است.

 

دیدگاه پراگماتیست ها در ارتباط با کودک ( انسان)

پراگماتیست ها نه مانند ایده آلیست ها ذهن انسان را ذاتی می دانند و معتقدند که انسان لوح نوشته شده ای دارد و نه مانند رالیست ها معتقدند که ذهن انسان لوح سفیدی است. بلکه ذهن و محیط را با هم در رشد انسان موثر می دانند.

 

دیدگاه مکتب ناترالیسم در مورد کودک و نوجوان

طبیعت گرایی یا ناترالیسم چنانکه ازمعنای آن بر می آید، بر این فرض مبتنی است که طبیعت بنیاد واقعیت است. طبیع فی نفسه نظام کلی است که تمامیت هستی از جمله انسان و طبیعت انسانی را در بر می گیرد. طبیعت گرایی بر این باور مبتنی است که قلمرو واحدی از واقعیت وجود دارد و آن ماده در حال حرکت است.

ژان ژاک روسو نماینده فلسفه طبیعت گرایی می باشد. او بر اهمیت تجربه مستقیم فرد از محیط طبیعی تاکید می کند و اشاره می کند که به احساسات و عواطف که محصول تماس های شخصی انسان با طبیعت اند باید اعتماد کرد. اعتقاد روسو به اینکه شخصیت انسان باید بروفق طبیعت شکل یابد، اصل محوری فلسفه تربیتی او را تشکیل می دهد.

 

عقاید روسو در مورد کودک:

1-    طبیعت انسان نیک است.

2-    دوره کودکی به عنوان دورده ای از رشد و نمو آدمی که مطلوبیت ذاتی دارد برنامه تربیتی مخصوصی دارد.

3-    کودک درمحیط آزادانه که در آن انتخاب های اساسی خود را درباره اعمال خویش انجام می دهد و از پیامدهای آن محفوظ یا متاثر می گردد، چیز یاد می گیرد.

4-    انسانها برنامه زمانی ویژه ای برای یادگیری دارند لذا روسو آموزش و پرورش را بر اساس مراحل رشد سازماندهی می کند.

5-    معتقد است که تا سن 12 سالگی نباید مستقیما به آموزش کودک پرداخت.

6-    دیدگاه مکاتب قدیم، کودک خوب را کودک بزرگسال گونه می پنداشتند اما روسو معتقد بود که دوران کودکی طبیعی ترین دوران رشد انسان است و این دوره هر چه طولانی تر باشد بهتر است.

7-    مراحل رشد  از نظر روسو به این قرار بود: مرحله طفولیت از تولد تا 5 سالگی. مرحله کودکی از 5 تا 12 سالگی . مرحله پیش نوجوانی از 12 تا 15 سالگی. مرحله نوجوانی از 15 تا 18 سالگی. مرحله بزرگسالی از 18 تا 20 سالگی.

 

روسو اعتقاد داشت که در خلال مرحله اول کودکی یعنی طفولیت، انسان ها موجودات درمانده ای هستند که برای ارضاء نیازهایشان کارهای زیادی باید صورت پذیرد. در خلال این دوره، انسان به عنوان مخلوقی طبیعی تحت سلطه غرایز، تجارب و احساس لذت است. چون در این دوره حافظه و قوه تخیل عمدتا غیر فعال هستند، انسانها توانایی تفکر انتزاعی و قضاوت اخلاقی را ندارند. از نظر رشد زبانی اولین کلمات باید معدود، ساده و روشن باشد و بر اشیاء ملموس دلالت کند.

مرحله دوم رشد انسان از 5 تا 12 سالگی می باشد که مشخصه بارز آن ظهور نیروی جسمانی رو به رشد کودک و توانایی او برای انجام بسیاری از کارهای شخصی است. کودک در این مرحله به اشیاء محیط خود می پردازد. از آموزش و پرورش سلبی برخوردار است که در آن محیط زندگی از مفاسد اجتماعی، جنایت و پلیدی پاک سازی شده است.

در خلال سالهای نوجوانی یعنی 15 تا 18 سالگی نوجوان آمادگی ورود به دنیای روابط اجتماعی را پیدا می کند.